نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
"مولوی"
دوستانی هم بودند که یا از روی کین یا مهر خواندن آثار صادق هدایت و بالاخص بوف کور را می خواستند بر حذر داردم .
اما حالا با این دوستان مخالفتی نمی کنم ولی بهشان میگویم شما که اینقدر به مانند اسپند روی اجاق سرخ می شوید حتی یکبار یک پاراگراف از آثار هدایت خوانده اید؟ و پاراگراف اول بوف کور و البته معروفش به یادم می آید:
دیروز
می گفتیم ناشد است بد گمانی رنگ حقیقت بگیرد . مگر می شود دیگرانی که به اشان اعتماد داریم شیطان خوی شوند ؟ مگر می شود دوستان فقط نقابی بر چهره هاشان باشد که می گویند تو را دوست میداریم؟ .
امروز
چهره ها از پس نقاب خارج شده اند .
هنوز هستند عده ای که می گویند دوستت داریم ولی یادشان رفته با نقابی بر چهره هاشان مرا کوفتند .
فردا
خدا نخواست که آفریده اش طعم تلخ اضمحلال را بیشتر تجربه کند و نخواست دوستان نقاب زده خنجری بتوانند دیگر از پشت فرو کنند .
آنهایی که شمرگونه سر از حقیقت خواستند جدا کنند نشسته به گوشه ای طعم تلخ شکستشان را تجربه می کنند .
امروز با امید ، فردا را باید نگریست .
خیلی از مردم فکر می کنند قضاوت عملی ساده است که یک طرف محکوم و طرف دیگر حاکم باشد .
بعضی افراد از فرط حماقت که نام سادگی را برمی گزینند مرا یاد کارتون دوران کودکی ام پینوکیو می اندازند . عده ای هم در پی فریب او هستند که مرا یاد گربه و روباه می اندازند .