کمی نوشته ...

دیروز
می گفتیم ناشد است بد گمانی رنگ حقیقت بگیرد . مگر می شود دیگرانی که به اشان اعتماد داریم شیطان خوی شوند ؟ مگر می شود دوستان فقط نقابی بر چهره هاشان باشد که می گویند تو را دوست میداریم؟ .


امروز

چهره ها از پس نقاب خارج شده اند .

هنوز هستند عده ای که می گویند دوستت داریم ولی یادشان رفته با نقابی بر چهره هاشان مرا کوفتند .


فردا

خدا نخواست که آفریده اش طعم تلخ اضمحلال را بیشتر تجربه کند و نخواست دوستان نقاب زده خنجری بتوانند دیگر از پشت فرو کنند .
آنهایی که شمرگونه سر از حقیقت خواستند جدا کنند نشسته به گوشه ای طعم تلخ شکستشان را تجربه می کنند .

امروز با امید ، فردا را باید نگریست .

قضاوت ممنوع

به چه صورتی باید به انسانها فهماند قضاوت نکنند؟

خیلی از مردم فکر می کنند قضاوت عملی ساده است که یک طرف محکوم و طرف دیگر حاکم باشد .


ما را چه شده عملی که گذر بر لبه تیغ است را انجام میدهیم و نتیجه قضاوت خودمان را به اطلاع دیگران می رسانیم؟ .
ولی باید بدانیم وقتی نقش قاضی و هییت منصفه و ... انجام میدهیم و با قضاوات خود آبروی دیگری را می بریم . یادمان نیست یا نمی خواهیم به یادمان بیاید که ریختن آبروی مومن گناهش از تخریب کعبه بالاتر است .